ابراهیم نبوی: مرگ شاهزاده ناکجاآباد

یک، رضا پهلوی در سال 1299 در یک کودتای آرام حکومت ایران را در دست گرفت. زمانی که پادشاه ایران شد، احمد شاه قاجار جوانکی بود که نه حکومت را دوست می داشت و نه حال و حوصله درگیری در یک کشور بلاتکلیف را داشت؛ کشوری که شمالش قلمرو روس های تازه به سوسیالیسم رسیده بود و جنوبش قلمرو ارتش انگلیس.
رضا خان بی سواد، نظامی، ساده دل و چنانکه نقل شده تا مدتها خودش هم نمی دانست کودتا کرده است. وقتی سید ضیاء کابینه سیاه را تشکیل داد و دولت را به دست گرفت، رضا خان می دانست که باید با زور همه چیز را درست کند. او پنج سال بعد حکومت را در حالی در اختیار گرفت که هیچ مدعی جدی برای حکومت وجود نداشت.

می گویند که او را انگلیسی ها سرکار آوردند، اگر چنین چیزی اثبات شود، ارادت من به انگلیس دو چندان می شود. اما گمان من این است که همه چیز به تصادف رخ داد. اصلا چیزی به اسم حکومت وجود نداشت که کسی بخواهد آن را به دست بگیرد. از سال 1304 یا 1305 که رضا پهلوی پادشاه ایران شد، دو خواسته انقلاب مشروطه که تجدد و ترقی بود اجرا کرد و یکی دیگر که آزادی بود را به محاق امنیت گذاشت. در آن شانزده سال، رضا خان بزرگترین خدمت ها را به تاریخ ایران کرد. مخالف حکومت روحانیت بود، اما خودش گل به سر می مالید و به زیارت امام رضا می رفت، در خانواده ای سنتی بزرگ شده بود، اما حجاب را در ایران غیرقانونی اعلام کرد، بی سواد بود، اما بهترین فرزندان کشور را برای تحصیل به فرنگ فرستاد و بهترین و بزرگترین دانشگاه ممکن را در ایران ساخت. مهم ترین پروژه های عمرانی را بدون کمک کشورهای خارجی به ثمر رساند و اقتصاد، بهداشت، نظام اداری، آموزش و سیستم اجتماعی ایران را در آن شانزده سال به اندازه پنجاه سال جلو برد. خدایش بیامرزد که حتی اگر پنج شش سالی دیکتاتوری کرد، ده سالی با تمام وجودش به ایران خدمت کرد. بخش اعظم مخالفان او حق حرف زدن نداشتند ولی کمتر از دیگران آدم کشت و بیشتر از دیگران به اهل فکر و خردمندان فرصت خدمت به کشور را داد. وقتی توافق شد از ایران برود، رفت به غربت و در ژوهانسبورگ، ناکجاآبادی که نه ربطی به ایران داشت و نه جایی برای خوشگذرانی بود، ماند تا مرد.

دو، محمدرضا پهلوی جوانکی بود، وقتی که حکومت را در دست گرفت. با وجود آنکه همگان می دانستند پدرش مردی بزرگ بود و فارغ از چند و چون زمانه خدماتی بزرگ به ایران کرده است، اما حتی پسر نیز به پدر حرمت نگذاشت و در آن هیاهوی توده ای بازی 1320 تا 1332 هرگز به بزرگی از پدر یاد نکرد. محمد رضا پهلوی در همان آغاز حکومتش دولتی مخالف خود را تحمل کرد. مصدق را که سن پدر بزرگش را داشت، به عنوان نخست وزیر پذیرفت، دو سه بار وقتی احساس خطر کرد از ایران فرار کرد و به سفر رفت و تا 1335 که هنوز به چهل سالگی نرسیده بود، هنوز آدمی بود که می توانست مخالفانش را تحمل کند. کم کم صندلی قدرت او را به استبداد نزدیک کرد و دشمنان احمقی که بی سواد تر و کم دانش تر از دولتش بودند، او را بر استبداد مصر تر کرد. شاید سال 1340 تا 1350 بنا به نوشته های کم نظیر امیر اسدالله علم ایران بهترین و درست ترین راههای پیشرفت و ترقی را طی کرد. در این ده سال، دولت امیرعباس هویدا که خود از مخالفان حکومت و روشنفکران بود، قدرت را به دست گرفت، و سعی کرد دولتی کارآمد ایجاد کند و همین را کرد. شاید همه ایرانیان پیشرفت فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی کشور در سالهای 1340 تا 1355 را مدیون هویدا، فرح پهلوی و محمدرضا پهلوی هستند. وقتی روزهای انقلاب رسید، گفته می شد محمدرضا پهلوی صدها هزار نفر را به زندان سیاسی افکنده و دهها هزار نفر را کشته است، اما این دروغی بزرگ بود. کاش دشمنانش یک بار با او و بزرگان حکومتش به گفتگو نشسته بودند تا معلوم می شد کدام یک به رستگاری ایران و سرنوشت بهتر ایران فکر می کنند. محمدرضا پهلوی بتدریج دچار خودخواهی غریبی شد، حتی مشاوری مثل فرح پهلوی نیز نمی توانست کاری بکند، امیر عباس هویدا هم گوئی ترجیح می داد یا می دانست که جز عمل در حوزه بهبود وضع اجتماعی و فرهنگی و بین المللی ایران کاری نمی تواند بکند. محمدرضا پهلوی یک چیز را نمی دانست، او نمی دانست که تیراژ نشریه ای وزین و پر محتوا و روشنفکرانه مثل تماشا به ده هزار نسخه نمی رسد، تیراژ نشریه عامه پسندی مثل زن روز و جوانان به سی هزار نسخه نمی رسد، اما تیراژ نشریه سطحی به نام » مکتب اسلام» در حدود 400 هزار نسخه بود. نشریه ای که فقط به مسائل ساده ای در مورد نماز و روزه می پرداخت و گاهی مقالاتی از ماکس پلانک و فلاماریون را به عنوان دانشمندان خداشناس غربی منتشر می کرد. گفته می شود محمدرضا پهلوی تصمیم گرفته بود که انتخابات آزاد را برای مجلس بعدی که هرگز تشکیل نشد برگزار کند، این گفته هرگز اثبات نشد. می گویند محمدرضا پهلوی چنان احساس غرور می کرد که فرنگی ها او را برداشتند تا قدرت بزرگی در منطقه تشکیل نشود. این نیز هرگز اثبات نشد. می گویند که وقتی انقلاب ایران آغاز شد، تقریبا اکثر سیاستمداران بزرگ جهان می دانستند که فاجعه بزرگی ممکن است در ایران رخ دهد، بسیاری از آنان مانند دیوید اوئن در این مورد هشدار دادند، اما سیاست جهانی بر این بود که حکومتی بر سر کار بیاید که نماینده اکثریت انقلابیون است. در عرض یک هفته ارتش عظیم شاه اعلام بی طرفی کرد، فرح پهلوی به شاه گفته بود اگر مردم ما را نمی خواهند بهتر است برویم، انقلابیون قول داده بودند که با کمترین خونریزی انتقال قدرت انجام بگیرد و درگیری های بهمن 1357 به شوخی بیشتر نزدیک است تا به یک انقلاب. محمد رضا پهلوی غربتش را آغاز کرد، بهمن انقلاب روز به روز بزرگتر شد و آخرین انقلاب بزرگ تاریخ مثل لکه ای ننگین بر پیشانی ما خورد.

سه، فرح پهلوی بانویی جوان بود که به گفته خود توسط شاه جوان، که از همسر اول مصری و همسر زیباروی بختیاری اش جدا شده بود، دقیقا در سالهایی که او تازه طعم قدرت را حس کرده بود، به همسری او در آمد. نه آنقدر زیبا بود که حتی بشود با ثریا اسفندیاری مقایسه اش کرد، نه از خانواده ای بزرگ بود که بشود در حوزه روابط فئودالی تعریفش کرد. یک دختربچه دانشجوی هنر در فرانسه بود که مخالف حکومت هم بود و در یکی از اتاق های کوچک پاریس داشت هنر می خواند. فرح پهلوی از خانواده ای عادی و معمولی همسر محمدرضا پهلوی شد تا برایش پسر بیاورد و آورد. اما او گوشه ای ننشست، شاید هر کسی که ایران را دوست داشت، و قدرتی نصیبش می شد، بهترین کاری که می کرد همین بود که فرح پهلوی کرد. او دهها سازمان را برای کودکان، نشر فرهنگ، حمایت از هنرهای سنتی ایران، وارد کردن هنر مدرن در ایران و حمایت از هنرمندان و حتی گروههایی از روشنفکران کرد. خدمات او در کانون پرورش فکری، بنیاد ترجمه و نشر کتاب، جشنواره جهانی فیلم تهران و خیلی حوزه های فرهنگی دیگر، باعث شد که اگرچه استبداد سیاسی با قدرت فراوان در ایران اعمال می شد، اما توسعه فرهنگی نیز در کنار آن صورت پذیرفت. ممکن است بگوئیم که فرح پهلوی مثل ویترینی زیبا برای پوشاندن جنایات محمدرضا پهلوی بود. اما فقط کافی است مقایسه کنیم که قبل و بعد از دوره او چه گذشت تا اندازه بدی ها و خوبی های آنها را دریابیم. به جد معتقدم که مدرنیزه کردن ایران، در عصر پهلوی با ساخت سنتی دموگرافیک و جمعیتی کشور، سازگار نبود. اما مگر چاره ای جز مدرن کردن، برای یک جامعه سنتی وجود دارد؟ و مگر برای حفظ فرهنگ ایرانی بهتر از آنچه فرح پهلوی و گروه همکارانش کردند، می شد کرد؟ مگر در مصر و ترکیه و عراق و پاکستان و سایر کشورهای خاورمیانه چه اتفاقی افتاد که در کشور ما بهتر از آن رخ نداد؟ مگر می شد ما را از سرنوشت تاریخی و جغرافیایی مان جدا کرد و کشور را به سویی دیگر برد؟ گفته می شود که فرح پهلوی باعث شد تا تردید در دل شاه بیمار بیشتر شود و او به جای اعمال خشونت در مقابل داوران نهایی که آمده بودند تا همه چیز را به داوری بگذارند و جامعه ایران را زیر و زبر کنند، کنار کشید و فقط صدای انقلاب را شنید و چمدانش را بست و یهودی سرگردانی شد که وقتی به مرگ دچار شد، هیچ کشوری حاضر نبود جایی محترمانه به او بدهد، حتی همان کشورهایی که از صدقه سر حاتم بخشی های او به نان و نوایی رسیده بودند. فرح پهلوی وقتی دید همه شعار مرگ بر شاه می دهند، دست در دست همسرش، عینک دودی برچشم گذاشت و اشکهایش را نهان کرد و رفت برای همیشه.

چهار، رضا پهلوی دوم تازه هجده ساله بود که با انقلاب مواجه شد و هنوز بیست ساله نشده بود که پادشاه کشوری شد که شاهان دو هزار سال قبل را هم از تاریخ محو می کردند و قول می دادند که اگر پادشاهان طاغوتی بروند، جهان آزاد و زیبا خواهد شد. او در فرنگ ماند و زندگی کرد. مثل هر ایرانی تبعیدی ازدواج کرد و فرزند آورد و خانواده ای تشکیل داد. شاید جز چند اشتباه اولیه دوره جوانی اش، که برخی از آنها ناشی از پیران ساده لوح مشاور و یا طمعکاران ثروت او بود، اشتباه بزرگی بر او نمی توان گرفت. به نظر من رضا پهلوی هم جنبش اجتماعی ایرانیان داخل کشور را رصد کرد و فهمید و هم جنبش اصلاحات و جنبش سبز را درک کرد و هر آنچه شایسته بود انجام داد. نه هوس کودتای خونین کرد که از عهده اش برنمی آمد، نه غیرمسوولانه و بی خبر برخورد کرد و نه دچار توهم شد. گفت که همراه دیگر مردم ایران، به جنبش مردم برای آزادی احترام می گذارد.


پنج
، امروز علیرضا پهلوی در بوستون آمریکا خودکشی کرد. گفته شد که خودکشی وی با استفاده از اسلحه صورت گرفت. من بطور طبیعی برای کسانی که مرگ را انتخاب می کنند، احترام بیشتری می گذارم. حتما شخصیت بزرگی دارند که توانایی انتخاب مرگ را دارند. به گفته کسانی که او را می شناختند، مردی بسیار عاقل و فرزانه بود. در بهترین دانشگاههای آمریکا تحصیل کرد و اهل فلسفه و ادبیات و ایرانشناسی بود. نه سال قبل از او » لیلا پهلوی» کوچکترین دختر محمدرضا پهلوی که زبان و فلسفه خوانده بود و اهل شعر و ادب و هنر بود، با خوردن 270 قرص خواب آور در لندن خودکشی کرده بود. مرگ علیرضا پهلوی برای من واقعه ای دردناک است. آنقدر نمی شناختمش که بتوانم قضاوتی درست درباره اش داشته باشم، اما آنقدر می دانم که وقتی کسی به جای انتظار کشیدن برای مرگ، به استقبال آن می رود، به او احترامی عمیق باید گذاشت. بخصوص وقتی که بدانم انسانی فرهیخته بود و سرنوشت خود را به اختیار خود برگزید. می دانم که شب تلخی بر بانوی محترمی که روزگاری ملکه ایران بود، می گذرد. این واقعه را به او تسلیت می گویم، و به تمام آنان که ایران را نه در تقویم روزانه، بلکه در سرنوشت تاریخی آن دنبال می کنند.

ابراهیم نبوی، بروکسل، ۱۴ دیماه ۱۳۸۹

وبنوشت ابراهیم نبوی

رسانه شمایید


لبخنـد و تلخنـد


شاهزاده علی‌رضا پهلوی (۸ اردیبهشت ۱۳۴۵ – ۱۴ دی ۱۳۸۹) فرزند سوم محمدرضا پهلوی و فرح پهلوی بود. او در تهران به دنیا آمد. پدر و مادرش، نام عموی درگذشته‌اش را بر وی نهادند. علی‌رضا پهلوی، بنابر قانون اساسی مشروطه، نفر دوم به تاج شاهنشاهی خاندان پهلوی پس از برادر بزرگ‌ترش رضا پهلوی بود.

علی‌رضا پهلوی در سال ۱۳۶۷ از دانشگاه پرینستون موفق به کسب مدرک کارشناسی در رشته موسیقی و سپس موفق به دریافت مدرک کارشناسی ارشد در رشته ایران‌شناسی پیش از اسلام از دانشگاه کلمبیا شد. وی سپس در رشته زبان‌های باستانی ایران و فلسفه در دانشگاه هاروارد، برای کسب مدرک دکترا به مطالعه پرداخت.

وی به زبان‌های انگلیسی، فرانسه و فارسی مسلط بود.

در تاریخ ۱۴ دی ۱۳۸۹ خورشیدی، برابر با ۴ ژانویه ۲۰۱۱ میلادی، علی‌رضا پهلوی در منزل شخصی‌اش در خیابان نیوتون غربی در محله سات اِند بوستون، به ضرب گلوله، به زندگی خود پایان داد.

زمانی که انقلاب ۱۳۵۷ ایران روی داد، علی‌رضا ۱۲ سال داشت امکان بازنگشتن به کشور، آوارگی خانواده و بیماری و مرگ پدرش که به او وابستگی عاطفی عمیقی داشت، توهین‌ها و ناسزاها نسبت به خانواده‌اش و مرگ خواهرش لیلا، او را دچار «افسردگی شدیدی» کرد و هرگز نتوانست از آن رهایی یابد. رضا پهلوی، برادر ارشد علی‌رضا، خودکشی شاهپور علی‌رضا را «نتیجه فاجعه‌بار» ابتلا به افسردگی توصیف کرد. وی عنوان کرد که شاهپور علی‌رضا سال‌ها با بیماری افسردگی دست به گریبان بوده، در حالی‌که هم‌زمان به تحصیل و تحقیق در زمینه زبان‌شناسی و تمدن و فرهنگ باستانی ایران ادامه می‌داده است.

وی در هنگام مرگ ۴۴ سال داشت. علی‌رضا پهلوی وصیت کرده‌ بود تا جسدش سوزانده شود و خاکسترش در دریای مازندران ریخته‌ شود.

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد


2 پاسخ

  1. عکس بیش از دویست تن از سران رژیم گندیده و پوسیده ولایت فقیه در هفده برگ

    http://www.flickr.com/photos/iranbriefing

  2. آقای سید ابراهیم نبوی
    نوشته ی پر سوز وگداز شما را درستایش خاندان پهلوی و تسلیت شما»بر بانوی محترمی که روزگاری ملکه ایران بود،» را خواندم ، دلم برای ملتی که در سخن گفتن خداوندگارانی چون فردوسی و حافظ داشته و امروز شماری از نویسندگانش خواندن و نوشتن نمی دانند، سوخت. چگونه است در جهانی که این همه اطلاعات، این همه کتاب در دانشگاه ها و این همه مطالب خواندنی هست، کسانی که خود را نویسنده می دانند، نمی توانند آن ها را بخوانند و سپس به داوری بنشنند. شما در آن نوشته خود بسیاری از جا ها تکیه بر «می گویند» ها کردید و بنیان نوشته های خود را نه بر یقین که بر گفته های عوامانه ای گذاشتید که خود از صحت و سقم آن ها بی خبرید.
    همان انگلیسی هایی که شما به آن ها ارادت دارید و اگر بدانید که در ایران جاسوس های فراوانی داشته اند که در همه ی امور دخالت وحکومت را در دست داشته اند، ارادت شما به آن ها دوبرابر می شود: « . . . می گویند که او را انگلیسی ها سرکار آوردند، اگر چنین چیزی اثبات شود، ارادت من به انگلیس دو چندان می شود. » از سال 1299 خورشیدی به این سو، بدون آن که ملت ایران در انتخاب وزیرها و دولت ها دخالت داشته باشند برنامه ریزی دقیق کرده اند تا از دبیرستان ها و دانشگاه های ما آدم های با مغزهای مونتاژ شده بیرون بدهند که راه خردورزی و تأمل و تفکر و تحقیق را نمی شناسند.
    داوری خردورانه درباره ی برخی مقوله ها زیاد سخت نیست. چرا از خود نمی پرسید ، چطور شد در کشوری که سیاستمداران و اندیشمندانی چون مستشارالدوله، مشیرالدوله، کمال الملک، ملک الشعرا بهار، دهخدا، دولت آبادی، دکترمصدق و بسیاری دیگر، داشته است چرا و چگونه یک قزاق بیسواد که تحت فرماندهی ژنرال ادموند آیرون ساید انگلیسی بوده، می تواند حکومت ایران را قبضه کند؟ گرچه شما که مجلس شورای ملی دوره ی اول و دوم و سوم و چهارم را منشأ حکومت نمی دانید می توانید به سادگی اظهار لحیه بفرمایید که : «اصلا چیزی به اسم حکومت وجود نداشت که کسی بخواهد آن را به دست بگیرد ». دهان را به مسمار بردوختن ـ به از گفتن و گفته را سوختن!
    به امید روزی که خرد ما بیدار شود.
    منوچهر تقوی بیات
    استکهلم ـ بیست و پنجم دیماه 1389 خورشیدی برابر با 15 ژانویه 2011

بیان دیدگاه