مکان: خیابان کارگر، تقاطع خسروی و شهید صالحی، ساعت 7:20 مورخه 20 ژوئن، سی خرداد،
Basij shots to death a young woman in Tehran’s Saturday June 20th protests.
An eye witness explains:
A young woman who was standing aside with her father watching the protests was shot by a basij member hiding on the rooftop of a civilian house. He had clear shot at the girl and could not miss her. However, he aimed straight her heart. I am a doctor, so I rushed to try to save her. But the impact of the gunshot was so fierce that the bullet had blasted inside the victim’s chest, and she died in less than 2 minutes.
The protests were going on about 1 kilometers away in the main street and some of the protesting crowd were running from tear gass used among them, towards Salehi St.
The film is shot by my friend who was standing beside me.
Please let the world know.
(photos below)
متن بالا به دست یک شاهد عینی به زبان انگلیسی تایپ شده است که ترجمهٔ آن در پائین حاکی این جنایت به زبان فارسی است:
این دختر جوان در کنار پدرش به گرد همایی آرام مردم مینگریست که مورد اصابت شلیک یک گلوله از طرف یکی از عزای بسیج که بالای پشت بام یک ساختمان اداری پنهان شده بود گرفت.
قلب این دختر ایرانی دقیقا نشانه گلوله بود. من که پزشک هستم با عجله به نجات جانش شتافتم. ولی اثر شلیک به قدری کشنده بود که سینه دختر شکافته، و این دختر مظلوم در کمتر از ۲ دقیقه جان باخت.
تظاهرات تا فاصلهٔ یک کیلومتری ادامه داشت در حالی که عدهای هم برای فرار از گاز اشک آور به سمت خیابان صالحی میدویدند.
این ویدئو به وسیلهٔ دوست خودم که پشت سر من ایستاده بود گرفته شد.
خواهش میکنم این خبر را به گوش همهٔ هم میهنان و تمام دنیا برسانید.
ماجرای واقعی شهادت ندا به گفته پزشک ایرانی
…………….
Video from YouTube:
Iran, Tehran: wounded girl dying in front of camera
Iran Tehran 20 June – Another boy got shot and killed
ندا خواهان آزادی بود، آزادی برای همه
more photos #IranElection
At least 19 people died at Saturday in Tehran
Tehran: Image story 6 – درگیریهای خیابانی – عکس ۶
آقای خامنه ای! مردم شما را سر جای تان می نشانند
A song dedicated to our dearest Neda and others who lost their life for freedom – قطعهای در سوگواری ندا و شهیدان عزیز وطن :
ماجرای واقعی شهادت ندا به گفته پزشک ایرانی
Filed under: ویـدیـــو، آلبوم عکس، برگه نـــدا، جانبـاختـگان ـ زندانیـان، خـبــــرها | Tagged: aftabparast، neda، Neda Agha Soltan، ندا، ندا آقا سلطان، ندا آقاسلطان، کشته شدگان، بازداشت شدگان، بسیج، بسیح، بسیحی، خامنه ای، رهبر، سپاه |
خاک بر …تون که مجبورید 10 برابر قیمت یه ماشین بهش پول بدید اخرشم یا اتیش بگیره یا له بشه و خاک بر …تون مجبورین تو این نظام اموزشی غلط درس بخونین تا اخرشم هیچ گ… نشین. خاک تو …تون که میگین ما زیر سایه ی رهبریم.
درود بر شهدای راه آزادی
جهت مخالمفان اسلام من درسا هفده ساله هستم
آخه این چه حرفیه که شما میزنید از خدا بترسید از قیامت بترسید
آهای گلناز خانم حرف دهنت را ببند گمشو برو خارح آزاد شی هم تو و هم امثال تو
قربون بسیجی ها
یا حسین
سلام خوبید میخوام چیزیا بگم شاید بدبختا یه فکری به حال خودتون بکنید اینا دارن سرمایهها مملکت رو بالا میکشن و شما را فیلم کردن که چیزی نگید سال ۳۶۵ روز ۴۰۰ روزش مسخره بازیو تظاهرات
بابا منم دانشجو ام ۲۰ سللمم بیشتر نیست
قضیه زهره اون دختر بی گناه را یادتون هست به خاطر مسائل سیاسی قربانی شد!!!!!!!!! بابا اینا ما را دارن از علم و دانشگاه دور میکنن!!!!!!
ما قدیم سرآمد جهان بودیم ولی الان جهان سومی هستیم برید به خودتون برسید و هر روز سر چوب این معاویه صقت ها نشیـــــــــد
به کشور هزاران سالمون بچسبید! به ناموسمان که داره میره زیر دست عرب! به جوونامون که دارن از دست میرن!
اولا … شما میخاین ازاد باشید که هر … خواستید بخورید از دوست خوبم تشکر میکنم که که بحث ما رو خلاصه کرد بفرماید بروید پیش اقای گوباما تا بهتون ازادی بده ما ازادیم زیر سایه ی سرور همتون ولی امر مسلمین عالم از این به بعد هم با باتوم نمیزنیم مثل منافقین اوارتون میکنیم شما رو به خیر و ما رو به سلامت.
من فکر کنم اینکه حدس بزنیم کی رای اورده کار سختی نیست البته اگر بدون تعصب کمی تحلیل و فکر کنیم.همانطور که اکثر تحلیلگران داخلی و خارجی گفتند بیشتر اقشار متوسط و پایین جامعه به اجمدی نژاد و اقشار مرفه به موسوی رای دادندحال خیلی راحت با نگاهی به امار و دهک های درآمدی مردم می توانیم آمارانتخابات را حدس بزنیم.
سلام
من واقعا برای آن دختر شهید و خانواده اش متاسفم؛ متاسفم و متاسفم!
خاک بر سر اونایی کنن که به خاطر موسوی و یه مشت آدم کله گنده دیگه که …. مردم و بیتالمالو …. رفتنو خودشون و خانوادشونو به خاک سیاه نشوندن. آخه بدبخت ها اگه گیریم که جنبش سبز هم پیروز شد اون آقای موسوی دست خرهم بهتون نمیده چه برسه بخواد ازتون تشکر کنه اینا خودشون … ندارن شما مردمو میندازن جلو که خودشون به قدرت برسن
متاسفم براي كساني كه گول موسوي عمروعاص را با آن شال سبزش كه نه نشانه سيد بودنش كه نشانه نمك نشناسي و خود فروختگيش به دشمنان ايران اسلامي بود به همراه هاشمي و خاتمي و كروبي احمق را خوردند و با راه اندازي اين آشوبها و تخريب اماكن عمومي و ضرب و شتم و كشتن هم وطنان خود مثلا با سران مملكت مبازه كردند شما ندانسته نوكران بي جيره مواجب دشمنان خارجي و داخلي شديد و فكر نكنيد كه كار مهمي كرديد فقط آبروي خود را به گناه اين اعمال خبيثانه و ناشيانه فروختيد.اميدوارم فقط فهميده باشيد چه اشتباهاتي كرديد و چقدر سران امريكا و اسرائيل و انگليسيها و منافقين را خوشحال و دل هموطنانتان و امام زمان را رنجانديد.برايتان متاسفم
هموطن …. تویی افکار بازت که پیرو رهبری. اگه افکارت باز بود که پیرو این آشغال نبودی
خدا تو، خانوادت، امثال شما، رییس جمهورت و رهبرت رو لعنت کنه!
بخواب ای خاهر نازم ندایم که روح پاک تو گردد صدایم
ندا تو دادی ما را با صداقت که همره ما نکردیم با تباهی
که همواره به ظالم ما بتازیم که دائم جاودان راهت بسا زیم
بخواب ای خاهرم آرام آرام بخواب ای نوشکفته ای دلارام
شهید راه پاکی ها تو بودی مبارز با تباهی ها تو بودی
تو که هرگز نبودی خاک و خاشاک چرا افتاده ای اینگونه در خاک
ندایم ای ندای سرزمینم صدای جاودان این زمینم
صدای تو شود داد دلیران صدای تو شود فریاد ایران
روحش شاد و یادش گرامی باد و راهش ادامه باد
هر چی ماموره…………
هم اينا هم اونا به منافع خودشون فكر ميكنن پس هيچ وقت به تو اجازه ي پيشرفت نميدن اين كه فكر كني با اومدن يكي ديگه اوضاع تو بهتر ميشه فكري خام پس خيلي آروم زندگي كن و با اين شورش ها باعث مرگ هموطنت نشو افرادي قبل از شعار دادن جنگيدين شاه رفت بعد چي شد خودتون اينارو قبول داشين كه ….حالا زندگي آروم بهت نيومده باشه ولي يادت باشه اگرم اين شورش ها به نفع تو هم تموم شه تا چند سال بعد مي فهمي حكومت جديد بدتر از قبلي…
من خودم یه بسیج ام به عنوان یک زن در ایران همه نوع آزادی برای زنها دیدم – مشکل ما اینه که طالب بی بند و باری هستیم نه آزادی – در ضمن خانواده های بسیجی و اصولاً مذهبی هستند با افکار ساده زیستی گدا و بی فرهنگ و زشت و …… نیستند من هم دانشجو هستم کارمند هستم هنرمند خطاط و نقاش هستم البته با فکری باز پیرو رهبرم ، جان نثار میهنم و همدرد با هموطنانم . بهتره به جای این حرفهای بد و کوته فکرانه به عقاید هم احترام گذاشته و فکر آبادی ایران باشیم .
سلام خانم
من درسا پانزده ساله هستم. ندیده و نشناخته برای جمله آخرتون دوستون دارم
ما همه از فوت این هموطن متاسفیم ولی دلیلی ندارد که به عده ای توهین شود اولین این مدعیانی که می گویند گلوله از طرف یک بسیجی شلیک شده چه چشم عقابی داشتند و چقدر خونسردانه از این صحنه هاا فیلم گرفته اند بهتر است به این حوادث و نقشه های شومی که برای کشورمان کشیده اند عاقلانه و عادلانه فکر کنیم
زنده باد میهنم
زنده باد حکومتم
زنده باد ایرانی فهمیده
برای پسرم که امروز بی گناه سیلی خورد
این همه سال شعر خواندم و ترانه نوشتم برای جنگی که بود برای تن های تکیده در لباسهای خاکستری برای آرامش مادرانم در آوار بمب برای هیجان پدرانم در آشوب مرگ . این همه سال شعر خواندم و ترانه نوشتم برای آفتابی که بی نیاز از دلیل بود .
از جنگ که برگشتم پیراهن خاکستریم را آویختم به دیوار خاطرات و به زندگی با مردمی سلام گفتم که عطر شناسنامه هایشان در مشام جانم بود و اسمم در میان اسمهایشان بالید و کم کم بزرگ شد .با گریه هایشان گریستم و با خنده هایشان خندیدم .
و امروز کنار من بودی و بی گناه سیلی خوردی از کسی که لباس خاکستری مرا پوشیده بود مقابل چشم حیرت زده ی من سیلی خوردی در بی پناهی و ناچاری وخدایی که تنها دوستت بود دید که بی گناه سیلی خوردی از حشره ای که در لباس من خزیده بود همان لباسی که من به دیوار خاطراتم آویخته بودم.
و آن لحظه اندیشیدم کاش پس از جنگ سوزانده بودمش تا تنپوش بلایی چنین نمی شد.
پسرم
به تن های تکیده ای که در لباس من سالهای پیش جنگیدند شک نکن . به قهرمانان قصه های من شک نکن . به رودخانه های خون آلود اروند و کارون شک نکن به تن های مجروح تنگه ی چزابه شک نکن به بدنهای خاک آلود دشتهای مهران شک نکن فقط به حشره ای شک کن که در لباس من خزیده بود .
از وبلاگ عبدالجبار کاکایی http://www.jabbarkakaei.blogfa.com/post-112.aspx
توی اییییییییین سایت ویرووووووووووووووووس خطرناکی هست مادرتون …. است
فقط دوست دارم ببینم بسیجی اسکل اونقت با چشمات امام زمان رو میبینی.البته اون دنیا.تو این همه ادعا داری چرا خودت و نشون نمیدی؟
آقای WEB MASTER
اینجا صاحاب نداره؟
این صفحه اونقد طولانی شده که
ERRATIC BEHAVIOUR
از خودش نشون میده
مسه این سبزا هی بالا پایین میپره
یه فکری به حالش کن
نزا هک کنم این صفحه رو
BUG FIX کنمش
خوبیت نداره برات
نظرات همه در این سایت آزدانه منتشر میشود!
باز ما چن روز ماموریت بودیم
این سیامک فسقل و گلناز بانو
گردوخاک کردن ها
بابا سیامک جان مچ که نمیخوایم بندازیم سر رو کم کنی
بحث اداره مملکت امام زمان در میونه
چرا نمیفهمی جوجه
به هر قیمتی باید عرصه ظهور ایشون رو از گردوغبار
و خس و خاشاک پاک کرد
جاتون خالی بود آقای یا حسین
راستی اون نظری که دادید در مورد خانم موسوی (مجوز شرعی و قانونی برای تجاوز ) افتضاح بود لطفا جایی خواستید نظر بدید متذکر شین که همه مسلمانها با شما هم نظر نیستند وگرنه آبروی اسلام رو هم می برید.
آقا
اینایی که پینگلیش مینویسن
من (و دیگران) حال نداریم نوشته هاشونو بخونیم
بعد جواب نمیدیم
بعد میان میگن
چرا کم آوردین
برین تایپ فارسی یاد بگیرین بابا
به درد دنیا تون میخوره ها
اگر به درد آخرت تون نخوره
از ما گفتن
تجاوز بسیجیها به ترانه موسوییکی از دستگیرشدگان هفتم تیر ٨٨ با نام «ترانه موسوی» متولد ۱٣۶۰ در وضعیتی نامعلوم به سر میبرد. یک ناشناس پس از نزدیک به سه هفته، در تماسی تلفنی با مادر او گفته است که ترانه به دلیل پارگی رحم در بیمارستان امام خمینی کرج بستریست اما خانواده او پس از مراجعه به این بیمارستان نیز نتوانستند از فرزندشان خبری بگیرند. ترانه موسوی هفتم تیر ٨٨ در اطراف مسجد قبا در خیابان شریعتی تهران از سوی مأموران حکومتی دستگیر شد. پس از گذشت نزدیک به سه هفته، افرادی ناشناس با مادر او تماس گرفته و از بستری بودن او در بیمارستان امام خمینی کرج خبر دادند. این افراد تصادف در حومه خیابان شریعتی و پارگی رحم و مقعد را دلیل بستری بودن وی در بیمارستان عنوان و تأکید کردهاند بستریشدن او ربطی به تجمع مسجد قبا ندارد. آنها گفتهاند ترانه مشکل ناموسی داشته است و به همین دلیل می خواسته با شلنگ سرم، خود را حلقآویز کند. خانوادهاش پس از مراجعه به آن بیمارستان، نتوانستند او را ببینند و مسوولان بیمارستان گفتهاند که شخصی با این نام در آنجا بستری نیست. یک شاهد عینی که روز هفتم تیر دستگیر شده بود، میگوید: « نیروهای ضد شورش و لباس شحصی روز هفتم تیر من و تعدادی از دستگیرشدگان را سوار بر ونهایی به ساختمانی در اطراف میدان نوبنیاد بردند و به آزار جسمی و روحی ما پرداختند. برخی از دستگیرشدگان را در همان بعداز ظهر به زندان اوین منتقل کردند اما من و بقیه را آزاد کردند. ترانه در میان ما بود. او دختری زیبا، خوشاندام و شیکپوش بود و بازجوییاش از همه بیشتر طول کشید. چشمهایش سبز بود. من و تعدادی را همان شب آزاد کردند و تعدادی را نیز پیش از آزادی ما به جاهای دیگری فرستادند. اما نیروهای لباس شخصی ترانه را همانجا نگه داشتند و حتا به او اجازه ندادند تا با مادرش تماس بگیرد.» پدر ترانه موسوی ناراحتی قلبی دارد و پس از ناپدید شدن تنها فرزندش در خانه بستری شده است
این حرکت ها با مجوز شرعی و قانونی انجام میشه
هیچ یک خودسرانه نیست
بر اساس نص صریح احادیث هست
بی خود جوش الکی نزنید
رفسنجانی جونتونم که امروز از ترس خشتک چیزی نگفت
آماده باشید بسیجی ها که روز بسیح کشی نزدیک شده … خودتونم قایم نکنید … حتی پدرانتون رو هم میشناسیم کی هستند، چون شماها بیشترتون ـــــ هستید و خودتون هم نمیدونید! اگه نبودید یه دختر بنده خدایی که تنها در خیابان راه میرفته رو نمیکشتید!
تف به شرفتون که البته میدونم که ندارید، حرومزاده ها!!!
این بسیجیها اینقدر ترسو، بدبخت و احمقند که حتی برای سر مردم ریختن و کتک زدن یا کشتن، صورت خودشون رو هم میبندند، میدونید چرا؟؟ چونکه میدونن رفتارشون به قانون، حق و عدالت ارتباطی نداره و میدونن این روزی که مردم بریزیم سرشون و یکی یکیشون رو از بین ببریم و بفرستیمشون پیش ابلفزلشون(اگه البته آدمهای آدمکش رو قبول کنه)، واسهٔ همین صورتشون رو میبندند یا میرن پشت لبنانیها و فلسطینی ها که اوردن پنهان میشن و یا به اونا دستور زدن میدان، از بسیجی بزدلتر== بازهم خود بسیجی
آهای آقای بسیجی من هنوز منتظرتم. کجا فرار کردی مرد عمل.
دوران دوم خرداد به سر رسيده
خامنه اي رهبر است مطيع پيغمبر است
میدونی چیه؟!
روز ۱۸ تیر با سکوت
و فقط با صدای قدم هامون کـَرتون میکنیم
سیامک جان، حتی کلماتت رو صرف این آدم های احمق، عقب افتاده، بیشعور، متعصب که هیچی در سرشون نیست بجز چاپلوسی همدیگه و پشت هم پنهان شدن، نکن. اینها همونایی هستن که در انقلاب ۵۸ پشت سر چریک ها و مجاهدین قایم شده بودن. اینها همینایی هستن که زنها رو میکنن تو یه چاله و به اسم اسلام یک مشت دهاتی رو تحریک میکنن و بهش سنگ پرتاب میکنن، اینها همینای هستن که همین حالا دارن بزور از مردم اعتراف میگیرن که ماشینهای مردم را داغون کردن که ماها درو پنجرهٔ مردم رو شکوندیم!! وقتت رو تلف نکن، اینها با این جریان انتخابات خودشون رو به سبک فیلم طنز، با تمام مدارک و شواهد به دنیا نشون دادن، حتی فکر،عرضه، تصورات هم نداشتن که درست و حسابی و کمی باورکننده گانه تقلب کنن، دنیا دیگه عملا دید، ایران ایرانیها یک چیزی و این دولت خامنهای و میمونش احمدینژاد و بسیجیهای که فقط از بغل اینها میخورن بلکه فردا پول داشته باشن از ایران فرار کنن اونهم به لبنان، چون جای دیگه نه زبان، نه فهم، نه تحصیلات کافی ندارن که برن!
دوست عزیز وقت و کلماتمون رو بای اینها صرف نکنیم مثل این میمونه با یه نفر مریض منگل(سیندروم داون) بکی تجزیه تحلیل چیزی رو بکنی. مطمئن باش نه جرات، نه قدرت ،نه حتی مردانگیش رو ندارن که با هیچکدوم ماها بخوان تک به تک روبرو بشن، فقط از پشت شلیک کردن به دخترا و ۱۰ نفری سر یکی ریختن رو بلدن!! این یعنی بسیجی، مسلمان ایرانی خواهان رهبرشون که از ترس و بی جراتی شون، فلسطینی، لبنانی اوردن و روزی ۱۵۰۰۰۰ تومن با چلوکباب رو دادن که ما ملت ایران رو بزنن!! خاک بر سر ترسوتون کنن بسیجیها
با سلام خدمت اون بسیجی جناب آقای حسین که دم از مردونگی میزنه.شما که ادعای بسیجی بودن میکنی می دونی معنی بسیجی چیه و برای چی بسیج پایه گذاری شد؟ بسیج و بسیجی وظیفه اش کمک و خدمت به مردم نه زدن مردم.بگذریم من نه فحش بلدم نه نفرین.گفتی که کو مرد عمل. دوست دارم خودت یک جایی رو انتخاب کنی تا اونجا تنها من و تو با هم عملی صحبت کنیم بدون چوب و چماق فقط با زور بازو. امیدوارم که تنهاو بدون چوب و چماق بیایی البته اگه مرد باشی.نترس هیکلم گنده نیست که گول هیکلم و خورده باشم. فقط اینو میدونم که با امثال تو نباید بحث کرد باید جنگ کرد.منتظرتم
خدا وکیلیش اینی که گلناز گفت کوبنده ترین جوابی بود که میشد به شما داد
سپاس گلناز جان
براستی خیلی حرفا توش بود
گفتگوی اختصاصی با «ندا»
در پزشکی قانونی کودتا
سیمای کودتاچی ها، همه کشتار روزهای بعد از کودتا را خلاصه کرده در کشته شدن «ندا» و برای پایمال کردن خون او نیز، استادش را آورد به تلویزیون تا بگوید، قتل شاگردش یک توطئه خارجی بود!
طنز زیر را برای پیک نت فرستاده اند و متاسفانه قید نکرده اند که این طنز را از کدام سایت یا وبلاگ گرفته اند.
– لطفاً بفرمائید که اصولاً شما چطوری خودت افتادی مردی ؟
ندا: من داشتم راه میرفتم که ناگهان متوجه شدم کشته شده ام . بلند شدم یک کمی دنبال قاتل دویدم ولی آن مزدور با یک هواپیمای امریکائی که اسرائیل برای کشتن من به یک بی ناموس داده بود پرواز کرد در رفت . بنده البته مرده بودم ولی از یک برادر بسیجی سلحشور که بطور کاملاً اتفاقی داشت از آنجا رد میشد و اسلحه اش هم هر چی بود کالیبر 6 نبود پرسیدم ببخشید بی زحمت من الآن یک کمی تیر خورده ام شما خوبی انشالله ؟ ایشان در کمال شفقت اسلامی من را برد پزشکی قانونی و آنها با کمال ناراحتی از پدر من خواستند که من را بی سر و صدا همین فردا خاک کنند وگرنه خشتکش را درمی آورند !
– بطورکلی انگیزه شما از این اقدام ناجوانمردانه که تیر خوردی چی بود؟
ندا : بنده البته اولش رفته بودم که فقط چماق بخورم ولی چون نیروهای انتظامی اسلحه کالیبر 6 ندارند تصمیم گرفتم تیر بخورم . رفتم با پدرم مشورت کردم. گفت تو دیگر بزرگ شده ای هر جور خودت حال میکنی همان کار را بکن . بعد رفتم در یک کوچه ای که غیر از من و خدا هیچکس نبود تیر خوردم که پدرم و یک آدم خیکی همانجور که در فیلم دیدید شاهدند . در آن کوچه واقعاً هیچکس نبود و من اولش ترسیدم که تک و تنها تیر بخورم . بعد یک آقائی آمد گفت اگر اینجا تیر بخوری من از تو فیلم میگیرم و چون من از بچگی خیلی عاشق آرتیست بازی بودم جلوی دوربین تیر خوردم . واقعاً هنوز معلوم نیست در کوچه ای که هیچکس نبود اسلحه کالیبر 6 چیکار میکرد . این موضوع خیلی هم باعث سرگردانی پزشکی قانونی شد ولی چون با تشریح دمپائی من معلوم شد که از پشت تیر خورده ام احتمالاً کار جن و پری بوده باشد !
– چه پیامی برای کسانی که هنوز تیر نخورده اند ولی دلشان میخواهد بمیرند داری ؟
ندا : پیام من اینست که نیروهای مسلح اسلحه کالیبر 6 ندارند و چون فقط نیروهای مسلح را برای ضد شورش می آورند لذا علاقمندان به تیر خوردن در کوچه بن بست که هیچکی هم نیست لطفاً فقط با کالیبر 8 به بالا تیر بخورند که پزشکی قانونی هم تائید بکند . دقت کنید جاهائیکه ما تیر میخوریم هیچکس نیست و تظاهرات هم سه تا محل بالاتر انجام میشود لذا ما باید جوری تیر بخوریم که بعداً آقامون بتواند برای صدا سیما توضیح بدهد و بینندگان عزیز هم شاخ درنیاورند . لطفاً در تشییع جنازه ی ما کالیبر شیشی ها هم شرکت نکنید چون آنوقت بجای اسلحه کالیبر دار با خمپاره به آدم تیر میزنند و چون نیروهای مسلح برای ضد شورش با خودشان خمپاره نمی آورند لذا آخرش می افتد گردن همان اجنه ای که به من تیر زدند.
وعندما استشهد
> عماربن یاسر فقام عمرو بن العاص
> فزعاً يرجع حتى دخل على معاوية ،
> فقال له معاوية: ما شأنك؟ قال: قتل
> عمار ! فقال معاوية: قد قتل عمار
> فماذا ؟ قال عمرو: سمعت رسول الله
> يقول: تقتله الفئة الباغية !
> فسارع الى القول:
> نحن لم نقتله إنما قتله عليٌّ لأنه
> جاء به وألقاه بين سيوفنا
>
> وقتی عمار یاسر در
> جنگ صفین توسط سپاه أموی به شهادت
> رسید عمروعاص نگران شد که أمویان
> مصداق پیش بینی پیامبر شدند که
> فرموده بود: عمار توسط گروهی از
> ظالمان و متجاوزان کشته خواهد شد؛
> حالا مردم را چگونه قانع کنیم؟
> معاویه پاسخ داد: ما عمار را
> نکشتیم؛ قاتل او علی بن ابی طالب
> است که او را به معرکه جنگ آورد و
> او را در معرض شمشیرهای ما قرار
> داد! پس او ظالم، متجاوز و مصداق
> کلام رسول الله است.
>
>
شما عامل نفوذی نیستی؟!
اینا رو کی بهت نشون داده
جل الخالق!
ببخشید عامل نفوذی که می گین یعنی چی ؟!
شما که انقدر ادعاتون هست بهتر است کمی اطلاعاتتون رو بیشتر کنید شاید از پشت اینا برگشتید برادر.
هر چند هر چیزی که به نفعتون نباشه کلا وجود خارجی نداره
ندا جان روحت شاد یادت گرامی
با درود
دوستان من یک ایرانی هستم و سعی میکنم تو زندگی در مورد هیچ مطلبی و واقعه ای عجولانه برخورد نکنم
الان مسٔولان کشور یکی یکی در مورد آقای موسوی بیانیه صادر میکنن
من حرفم با این آقایان است
که وقتی موسوی بود اونا کجا بودن؟
مگه این همون موسوی منتخب امام خمینی نیست؟
مگه میرحسین از پایه گزاران انقلاب نیست؟
چه زود درموردش هر حرفی گفتین: عمله انگلیس پول گرفته!
آیا وقتی آقای اوباما از میرحسین حرفی میگه آقای موسوی میشه دست نشانده؟
چرا واگتی مقام ارشدی از اسرائیل میگه
کسی بهتر از احمدینژاد نمیتوانست خواسته های مارا برآورد کند، چرا اورا دست نشاندهٔ اسرائیل نمیخوانین؟
خوب آقا بگیم تمام این مسایل مطرح به کنار
آیا برخورد لباس شخصیا با مردم هم معمولی ست؟ آیا این کسان مردم نبودن؟
آیا فردا برادر یا خواهر یا فرزندان شما هم
به اتهام معترض بودن تو این مملکت باید کتک بخورن؟
آیا رفتار ساواک با مردم از یاد آقایان رفته؟
آیا شاه نرفت آیا ساواکیها دستگیر نشدن؟
ظلم شما با اونا چه فرقی دارد؟
امروز ممکنه در چند شهر بزرگ این اتفاقات بیفته و به گفتهٔ ریس جمهورتون خس و خاشاکه
ولی روزی خواهد آمد که تمام ملت باهم یکی خواهند شد
الان ممکنه که اینجا موضوع برای مرگ یه دختر باشه
ولی تنها اون دختر نمرد خیلیها مردن
خیلیها مجروح شدن
خیلیها باز داشت شدن
آیا اینا خانواده ندارن؟ آیا اینا دوست آشنا و زندگی ندارن؟
و این خاطرات در ذهن مردم خواهد ماند تا حساب آنرا پس بگیرن!
بدرود
ba salam
dostan man yek irani hastam va say mikonam to zendegi dar morede hich matlabi va vagheyi ajolane barkhord nakonam
alan masolan keshvar yeki yeki dar morede aghaye mosavi bayaniye sader mikonan
man harfam ba in aghayan ast
ke vaghti mosavi bod ona koja bodan?
mage in hamon mosavi montakhabe emam khomeyni nist?
mage mirhoseyn az payegozarane
engelab nist
che zod darmoredesh har harfi goftino
amele enghilis pol gerefte
va….
aya vaghti aghaye obama az mirhoseyn harfi mige
aghaye mosavi mishe dast neshande
chera vagti magame arshadi az esrail mige
kasi behtar az ahmadinejad nemitavanest
khasehaye mara baravord konad chera ora dast neshdeye esrail nemikhanin?
khob agha begim tamame in masayele matrah be kenar
aya barkhorde lebas shakhsiya ba mardom ham
mamoliye
aya in kasan mardom nabodan?
aya farda baradar ya khahar ya farzandane shoma ham
be etehame motarez bodan to in mamlekat
bayad kotak bokhoran?
aya raftare savak ba mardom az yade aghayan rafte?
aya shah naraft aya savakiha dasgir nashodan?
zolme shoma ba ona che fargi darad?
emroz momkene dar chand shahre bozorg in etefagat biofte va be gofteye rais jomhor khasokhashak
vali rozi khahad amad ke tamame melat
baham yeki khahand shod
alan momkene ke inja
mozo baraye marge ye dokhtar bashe
vali tanha on dokhtar namord
kheyliha mordan
kheyliha majroh shodan
kheyliha baz dasht shodan
aya ina khanevade nadaran aya ina dost ashna zendegi nadaran?
va in khaterat dar zehne mardom khahad mand ta
hesabe anra
pas begiran be dorod
man kheyli por harfi kardam vali vagean 1 jai mikham ta harf bezanamo khali sham
mazerat mikham
chanta masalaro baraye kole irani ha minevisam
avalan ma irani hastimo bayad havaye irani ro dashte bashim
baradare basijiye man be khoda daran be esme eslam shoma ro az mardometoon door mikonan
man midoonam shoma be khatere etegadatoon in kararo mikonin vali toro be oon khodai ke gaboolesh darin 1 zare fekr konin ke chera?!
chera javoonai ke doost daran rais jomhooreshoono khodeshoon entekhab konan bayad kotak bokhoran va zendani shan?!
chera bayad neda va nedaha koshte beshan ?!
shoma migin eteraz nakonin ta koshte nashin
age man beshinamo ma beshinim ki mikhad neshoon bede ke irani agl dare mifahme doroogo az rast tashkhis mide ?!
aya vagean 24 melyoon ray avordand jenabe agaye ahmadi nejad ?!
ma entekhabat kam nadashtim vali meydane azadi hargez por nashod az sedaye eteraz !
4 sal vagte kami nabood baraye agaye ahmadi nejhad
nashod
moteasefane natoonestand
ma ham mikhastim ke betoonand va ma ham mikhastim begim ahmadi rajai i digar ast
ma az hag ham nemigozarim
agaye ahmadi nejhad karhaye mofidi ham kardand
enerjhie hastei e iran madyoone agaye ahmadi nejhad ast va albate pishraft hayi dar amoore fazai
ama aya ishoon toonest mardome iran ro razi kone?!
agar bali ke oonvagt bayad alan jashno pay koobi bood ta ragse batoomha bar hava
vagar na ?!
chera bayad sedaye na e bolande mardom be agaye ahmadi nejhad ra bogzi konim bar galooye melate sharif iran zamin
?!
omidvaram ba harfam kasio narahat nakarde basham
be omide irani behtar
dar zemn dooste man
chera gir dadin be engeliso bigane ?!
azizam man nemifahmam chera darin bahso monharef mikonin az masire aslish ?!
2 ta soal albate age jesarat nabashe
mage agaye moosavi az bonyangozarane engelab naboodand?!
chera emrooz shodand bigane o parvardeye engelis ?!
zamani ke agaye ehmadi nejhad nabood va ishoon ro kasi nemishenakht chegadr agaye moosavi dar rahe engelab reshadat kardand ?!
va albate agar 1 tarafe negah nakarde va bayaniye haye agaye moosavi ro bekhoonid motevajeh mishid ke ishoon ham az voroode biganegan be in masale aslan khoshnood nistand
bebakhshid toolani shod vali ino ham arez besham ke baradare gerami
hamvatane azizam
aya arabha bigane nistan bar ma?!
engelis amrika arag afganestan felestin ….
inha hame baraye ma biganand
oon javooni ke ba batoom koor shode az mast
in nedai ke morde az mast
oon afradi ke bigonah koshte shodand az man
pas dast az khodi koshi bardarim
age nahagam begoo
morge hag jan
bayad arez sham khedmatet ke avalan oonha ham be koshte haye khodeshoon migan shahid
pas oonvagt oona doroog migan
pas ma 1 keshvaro kolan doroog koo mikonim ta be khodemoon began rastgoo
baradare man tarze negaheto avaz kon
be nazare bandeye kootah fekr shahid kasie ke dar rahe armanhaye khodesh ke fekr mikone doroste koshte beshe
hala che be daste moslman che be daste kafar
khanoome neda ham dar rahe armanhash koshte shod ke be nazare khodesh va albate melyoonha irani dorost boode in armanha pas mishe shahid
man as kasani boodam ke vaghti in baba,ahmadinejad dar amrica gofte bood MA HAMJENSBAZ NADARIM,azash defa kardam va goftam na,,ina eshtebah tarjome kardan harfasho,,in baba manzooresh in bood mes kharejia hamjensbaz nadarim,,vali yedafe dorost zamane bad as shomarehe ara,,dobare in hamjensbazha ra dar gorooh khalafgara,,dozdan,shoobgaran gharar dad,,as adamaye aghaboftadei mese in baba va tarafdaanesh chize digei etezar nist.age ina mosamoonan,,tanha kari ke daran mikonan ineke mardom har rooz bishtar as islam zade va motenafer shan,,hatta arabha as islame iran badeshoon miad va vaghti enteghad mishe as islam,,migan na,,in islam faghat dar irane!! adam barash zoor dare,rikhtan dar keshvare ma va in din ro be ma tahmil kardan,ma ham shie ro ekhtera kardim,hala ma shodim mosalmoonaye efrati,integrist,teroris dar donya va arbha shodan mosalmoonaye democratic va motemaden ..kheyli aghab oftadim ma as donya va hatta arabha..age in naft dar kehvar nabood ke hamishe kasai bashan mes in dolat ke bekhan bechapan,,oza behtar as inha bood
mamnoon az 1 iranie dige
dar zemn dooste azizi ke harfe bandaro takzib kardin be esme morge hag
bande nagoftam ke shohadaye 8 sale defaye mogadas shahid nistan
in estedlali bood ke 1 ki az tarafdaraye agaye ahmadi nejad kardand
yani moshkeletoon ba khodie
dar zemn
hala ma shodim mosalmoon va bagie shodan mosalmoon nema
moteshakeram az lotfetoon ke ingad be hame lotf darin
shoma adatetoone na?!
hatman bayad dar morede afrade dige bad begin
khazo khashak arzel egteshash gar bad tar az hame rais jomhoore feliye mamlekat az lafze ham jens baz estefade kardand !!!!!!!!!
yani ma too keshvaremoon be gofteye khode shoma hade agalesh 10 melyooni hamjens baz darim
5 melyooni dozd
3 4 melyooniam gatele janie ravanie adam kosh
bah bah
ajab mamlekati dorost kardan ishoon
یعنی یک بعثی که به ایران حمله کرده مسلمون نما نیست ؟ یعنی مسلمونی یعنی قتل عام کودکان و پیران و تجاوز به ناموس مردم ؟ اگر این که یک غاصب رو مسلمون نما بدونم عادت من باشه پس خیلی خوبه.
بعد هم این شما بودید که این خانم رو با یک رزمنده مساوی کردید ، من و هیچ کس نگفته این خانم حقش کشته شدن بوده ، بلکه هیچ کس دوست نداره فردا یکی از دوستاش همینجوری توی خیابون کشته بشه ، برای نمایشنامه انگلیسیها (که از گذشته بهترین نمایشنامه نویس ها رو داشتند) ، فقط حرف ما اینه که چرا شما به این خانم میگید شهید ؟ مگر این خانم در چه حالی کشته شده . چرا شما هم از این نمایشنامه استفاده تبلیغاتی میکنید ؟ که بگید نیروی انتظامی این خانم رو کشته و این خانم شهید راه حق هستند ؟
شما کی آزاد شدید؟
من چهارشنبه شب (سوم تیر) ساعت ده و نیم.
با قید وثیقه؟
وثیقه صد میلیونی.
همراه شما کسان دیگری هم آزاد شدند؟
آن شب تعداد آزادیها زیاد بود. منتها تا آنجایی که من میدانم چون من هر شب میروم جلو اوین، از آنهایی که آزاد شدند پرسیدم گفتند ما که آمدیم بیرون ۶۰ نفر دیگر را آوردند که بچههایی بودند که روز شنبه در پارک لاله دستگیر شده بودند، از جمله وجیهه مقدم. یکسریشان هم از ناحیهی پشت زانو زخمی بودند که اینها را بردند بهداری. منتها بند متادونیها کاملا پر بود. طوری بوده که خود مسئول زندان صدایش درآمده و به چند جا زنگ زده و گفته من دیگر نمیتوانم اینها را نگه دارم. اینها اصلا به ما ربطی ندارند، اینجا این قدر جا نیست که اینها حتا نمیتوانند کنار همدیگر دراز بکشند. خانم نصیرپور میگفت نصف اینها را آوردند در راهروی پایین و پتو به دست بلاتکلیف مانده بودند که اینها را کجا ببرند.
از بازداشتیهای پارک لاله هنوز کسی آزاد نشده؟
من نشنیدم. بازداشتیهای پارک لاله دیروز دیروقت آمدند. ساعت ده و نیم آمدند اوین. از جای دیگری آورده بودنشان. فکر میکنم آگاهی شاپور بودند. یک خانمی بود که سرطان سینه داشت و باید دارو مصرف میکرد. باید حتما هر شب زیر سرم میرفت. به او این قدر رسیدگی نکردند که حالش بد شد و یکجوری او را بیرون برند که اصلا ما نفهمیدیم چه شد.
مصاحبهگر: میترا شجاعی
یعنی روز یکشنبه شما را منتقل کردند به اوین؟
یکشنبه شب بود. دوشنبه من اوین بودم. یعنی یکشنبه شب ساعت دو و نیم من رسیدم آنجا. تقریبا ساعت دو و خردهای ظهر بود، که هم سلولی من را بردند پلیس امنیت و دیگر نیاوردند که بعدا بچههایی که از پلیس امنیت آمدند گفتند خیلی آنجا جیغ میکشیده، از اتاق بازجویی صدای جیغ میآمده، به بازجویش التماس میکرده که من را برگردانید اوین. در هر صورت او را آنجا بردند. من تنها شدم. یکشب هم دوباره آنجا بودم. دوباره بازجویی شدم. روز سه شنبه دوباره یک بازجویی دیگر شدم. بعد از این که بازجویی شدم به من اجازه دادند زنگ بزنم خانه. زنگ زدم خانه. آنجا حرفهای من را شنود میکردند. هرچیزی که خانوادهی من میگفت آنها میشنیدند. از من آدرس ایمیل خواستند. من ایمیل قبلیم را که هک شده دادم. رمز ورودش را هم میخواستند. شماره تلفنهای آشنا و فامیل و هر کسی که از خانوادهی من و دوستان من در خارج از کشور بود اسمهایشان را میخواستند. این که من چند بار از ایران خارج شدم و برگشتم، اینها را هم میخواستند. البته من هیچ کدام را جواب درست و حسابی ندادم. بعد دیگر چون همین طور دسته دسته آدم میآوردند، انفرادیها خیلی شلوغ شده بود و ما را بردند بالا. طبقهی بالا میشد بند متادونیها، بند معتادین. ما را بردند بند متادونیها نزدیک به بیست و سه نفر شدیم. آنجا باز شرایط خیلی بهتر از انفرادی بود.
محتوای سوالاتی که بازجوها میپرسیدند بیشتر حول چه موضوعاتی بود؟
چون تعداد مردمی که بازداشت میشوند خیلی زیاد است، تعداد بازجوها هم زیاد است. اما اینها که اینقدر بازجو ندارند، مثلا کارمندی که پشت میز نشسته، به او هم چهارتا سوال یاد دادند و میآید از مردم میپرسد. به همین دلیل نمیشود یک فرمول ساده برای این معادله گذاشت. یعنی یکی را میبینی که واقعا در تجمع بوده، یک کاری هم کرده، ولی چون بازجویش متبحر نیست، مثلا همان شب آزاد شده ولی یکی دیگر نه. مثلا بازجوی مریم عامری سابقهی چندین و چند سال پیشاش، همه را، درآورده و به شدت اذیتش کرده. سوال پشت سوال. حسابی او را پیچانده، و یک سوال را به ده مدل مختلف پرسیده یا مثلا بازجوی خود من خیلی سختگیر بود. آن چیزی که به من میگفت کتبی بنویس، بعدا میگفت شفاهی همان را بگو. آن چیزی که شفاهی میگفتم، میگفت همان را کتبی بنویس. چندین بار همین کار را تکرار میکرد. ولی بازجوهایی بودند که اصلا سوال کردن بلد نبودند. مثلا میگفتند شماره تلفنات را بنویس یا چندتا خواهر و برادر داری. یا خواهر و برادرت چقدر تحصیل کردند. سوالهایش اینجوری بود. ولی بازجوهای دیگر میپرسیدند مثلا در تحصن دانشگاه امیرکبیر بودی؟ نبودی؟
چرا دروغ میگویی، عکست را داریم، فیلمت را داریم. یا مثلا از بیشتر خانمها این سوال را میپرسیدند که توی کارناوالهای قبل از انتخابات ما از شما فیلم و عکس داریم که کشف حجاب کردی و داری میرقصی. و همهاش هم بلوف بود، ولی میگویم که این سوالها را هم میپرسند. مثلا لغت ’’لیدر‘‘ را مثل این که تازه یاد گرفتند. این قدر این را به کار میبرند که اصلا حال آدم را بد میکند. یا موبایل را تحویل نمیدهند و روشن نگه میدارند. یعنی موبایل من الان روشن است، با این که دست اینهاست و به من نمیدهند. همه را بردند پلیس امنیت مرکز که پشت دادگاه انقلاب است. الان من چند روز است دارم زنگ میزنم به موبایلام میبینم روشن است، ولی به من نمیدهند. گفتند داریم تمام ورودیها و خروجیها را بررسی میکنیم. اگر مورد نداشته باشد که زنگ میزنیم بیایی و موبایلت را ببری. اگرهم مورد داشته باشی که یک جور دیگری میآییم میبریمت. در صورتی که گوشی من کد داشت، هم گوشی هم سیمکارتم. ولی آن را باز کردند و الان روشن هست. من اصلا گوشی را خاموش تحویل داده بودم تا روزی که آزاد شدم هم خاموش بود. یعنی خانوادهام زنگ میزدند خاموش بود. ولی الان دو روز است که من زنگ میزنم گوشیام روشن است.
طوری که یکی از بچهها سرش شکافت. برخورد مامورهای زن خیلی بدتر از مامورهای مرد بود. یعنی فحشهایی که مامورهای زن میدادند، مامورهای مرد نصف آنها را هم نمیگفتند. تا این حد که میگفتند پدر و مادرهایتان مرده بودند که سیاه پوشیدید و بیرون آمدید؟ هرچند شماها ننه بابا ندارید، اگر داشتید که این جوری حرومزاده نمیشدید بریزید در خیابان. خلاصه ما را بردند وزرا. آنجا که تحویلمان دادند، هیچ کدام نمیدانستند ما چه کار کردیم. هیچ نامهای هم همراهان نبود. خودشان هم اعتراض کردند و گفتند اینها کی هستند؟ فقط گفتند اینها را اطلاعات گرفته و شما باید امانت اینجا نگه دارید که دیگر ما را کردند توی یک اتاق هفت متری. نوزده نفر بودیم. ما را کردند داخل یک اتاق هفت متری و آنجا اجازه دستشویی نداشتیم. غذا به ما ندادند. گرم بود، هواکش را مخصوصا خاموش کردند. توی زیرزمین هم بودیم. بعد چندتا خانم آنجا بودند که روسپی بودند. اعتیاد هم داشتند. به آنها سپردند که اگر ما کاری کردیم، بیایند ما را اذیت بکنند که آنها آمدند خودشان گفتند، به ما گفتهاند شما را اذیت کنیم. ولی ما کاری به شما نداریم. چیزی هم لازم داشتید بگویید برایتان بیاوریم. وزرا کابوس بود. وزرا به نسبت اوین یک کابوس وحشتناک بود. خیلی بد بود. آنقدر اجازه ندادند که ما برویم دستشویی که بچهها مجبور شدند همانجایی که بودیم دستشویی بکنند و روی همانها هم مینشستیم. وحشتناک بود، خیلی وحشتناک بود. هرچه صدا میکردیم جواب نمیدادند. بین ما خانمی بود که ام اس داشت. احتیاج به دارو داشت و آنجا خیلی تاکید کرد که گرما برای من خیلی بد است. اگر الان من طوریبشوم از شما شکایت میکنم. آنها هم شروع کردند هرچه در دهنشان بود گفتند و در را هم باز نکردند. بعد هم دیگر هر چه صدا کردیم جواب ندادند.
آن شب آنجا بودیم. فردایش هم آنجا بودیم تا ساعت یک و نیم شب.
بعد از وزرا شما را کجا بردند؟
بعد از آنجا ما را با چشم بند بردند. از در زیرزمین که آمدیم بیرون، رفتیم بالا. سمت چپ فکر میکنم دادسرایش باشد، نمیدانم. بردند به یک مسیر خیلی کوتاه. از یک در دیگر ما را بردند تو. بردند بالا. آنجا یک آقایی بود که اصلا قیافهاش به بازجوها نمیخورد. پیراهن آستین کوتاه تناش بود با شلوار لی و دستبند و انگشتر، اصلا شبیه بازجو نبود. او از ما بازجویی کرد. بعد به من گفت تو برو توی یک اتاق دیگر پیش حاجآقا. حاجآقا، قاضی حیدری فرد بود که برای من نوشت اغتشاش و تجمع غیرقانونی و تخریب اموال عمومی. بعد گفت برای کفالت باید امضا بکنی تا ما زنگ بزنیم به خانوادهات که خانوادهات بیایند کفالت بدهند تا آزاد شوی. من وقتی دیدم چنین چیزی نوشته امضا نکردم. گفت اگر امضا نکنی، همین جا میمانی، هیچ کس هم از تو خبر دار نمیشود. این قدر اینجا میمانی تا بمیری. گفتم من نمیتوانم، وقتی چنین کاری نکردم، اصلا در توان من نیست ماشین آتش بزنم، چیزی که شما اینجا نوشتید، مسجد آتش بزنم یا نوشته بودند سر یک بسیجی را بریدند، تکه تکهاش کردند گذاشتند تو نایلون و انداختند جلوی خانهاش. یکجوری همهاش میخواستن به ما تلقین بکنند که ماها این کار را کردیم. من گفتم من این را امضا نمیکنم. گفت نکنی این قدر اینجا میمانی تا بمیری. هیچ کسیهم از تو خبر دار نمیشود. میبینی که دو روز است اینجایی، هیچ کس نمیداند کجایی. من مجبور شدم آن را امضا بکنم، برای این که واقعا آنجا میماندم. شوخی با هیچ کس نداشتند. با هیچ کس. یعنی طوری رفتار میکردند که مجبور میشدی. با آن تخریبهای روانی هم که میکردند با حرفهایی که میزدند این که بیرون این قدر کشته دادید، بیشتر از این هم میکشیم. این قدر بازداشتی داشتیم و نمیدانم… خود موسوی و کروبیتان را هم میگیریم. با فحشهایی که میدادند در مورد خانواده و در مورد خودم و اینها، تخریب روحی و روانیاش بدتر از شکنجهی جسمی بود. دیگر مجبور شدم امضا بکنم و از آنجا دوباره ما را چشمبند زدند سوار ماشین کردند بردند اوین. ساعت دو، دو و نیم بود که رسیدیم آنجا. ساعت نداشتیم و من همین جوری حدودی میگویم. بازرسی بدنی کردند. ما را بردند انفرادی. منتها انفرادیها چون خیلی شلوغ بود هر سه نفرـ چهار نفر را توی یک انفرادی میانداختند.
آنجا یکسری بازجویی شدم. بازجویی خیلی کوتاهی بود. فقط در حد این که اسم و فامیل و فرزند کی هستی و اینها را پرسید و رفت توی یک اتاق دیگر. ده دقیقهی دیگر دوباره برگشت و پرسید، عضو ستاد کروبی هستی؟ گفتم آره. مگر عضو ستاد بودن الان اتهام حساب میشود؟ که جواب نمیدادند و فقط فحش میدادند. و از همه بدتر این بود که به خانم آقای موسوی و آقای کروبی هم خیلی فحشهای رکیک میدادند. طوری که ما همه آنجا خیلی تعجب کردیم. آقای کروبی را یک ضدانقلاب معرفی میکردند. یعنی یکجوری که انگار دیگر از خودشان نیست، حرفهای خیلی زشتی هم به زن موسوی و زن کروبی میگفتند.
در مورد فعالیت شما در ستاد کروبی هم آیا از شما سوال شد؟
آنجا هیچی نپرسیدند. دست ما را بستند بردند سوار یک هایس شیشه دودی کردند. دوساعتی ما توی ماشین حبس بودیم. یعنی اصلا هوا نبود و شیشهها را مخصوصا پایین نمیدادند. بعد که ماشین پر شد و به اندازهی صندلیها آدم نشست، یک لباس شخصی دیگر آمد. گفت، اینجوری خیلی بهشان خوش میگذرد. صبرکن، راه نیفت. بعد یکسری دیگر را آوردند و گفتند روی هر صندلی سه نفر بنشیند. چیزی که اصلا نشدنی بود اما ما مجبور شدیم یکجوری تحمل بکنیم. بعد آمدند دستهای ما را از پشت به بالای صندلی بستند. یعنی یک طوری که انگار دستمان پشت گردنمان باشد. با بند کفش بستند. بعد یک آقای دیگر آمد گفت، با بند کفش نبندید، با همان نوارهای سبز که ازشان گرفتیم ببندید تا بفهمند چه غلطی کردند. البته من دارم از کلمههای عادی استفاده میکنم. آنها فحشهای رکیک میدادند. با بند سبز، دستها را بستند. همان موقع بیسیم آن لباسشخصی کار کرد و گفت، یک نفر کشته در جمالزاده و بالای ۵۰ نفر زخمی. تا این را گفت، این آقا اصلا از این رو به آن رو شد. یکجوری شده بود که دیگر نمیشد مهارش کرد. شروع کرد هرچی تو دستش بود، بطری آب معدنی و دوربینهایی که گرفته بود همه را پرت کرد روی سر ما.
شما گفتید شنبه ساعت یک بعدازظهر. ولی شنبه ۳۰ خرداد قرار بود تجمع ساعت چهار برگزار بشود. ساعت یک که اصلا تجمعی نبوده، پس چرا شما را دستگیر کردند؟
همین را از من سوال کردند که آنجا چه کار میکردی؟ گفتم من میرفتم از انتشارات جنگل کتاب بخرم. غیر از این هم نبود. ساعت چهار تجمع شروع میشد و من ساعت یک بود که رفتم. گفت، تو همیشه با کتانی میری کتاب میخری؟ به همهی بچههایی که شلوار شش جیب و کتانی پایشان بود همین حرف را زده بودند اصلا انگار کتانی و شلوار شش جیب از نظر آنها یک ابزار جرم شده. آن روز تا آنجایی که من در جریان هستم هیچ کس پیشنهاد نداده بود که بروید بیرون. آقای کروبی و آقای موسوی این را نگفته بودند. از آقای کروبی که مطمئنم. یعنی هر اتفاقی که آنجا افتاد خودجوش بود. گارد هم که به صورت یک زنجیره ایستاده بودند، یعنی طوری که شما اگر میخواستید رد بشوید و بروید وسط خیابان، باید میگفتی آقا اجازه میدهی، کنار میروی من رد بشوم. یعنی اینقدر زیاد بودند. خیلی از این بسیجیها را هم که آورده بودند کم سن و سال بودند، پانزدهـ شانزده ساله، به اینها لباس داده بودند، ولی لباس کم آورده بودند. مثلا یکیشان پیراهن پلنگی تناش بود، شلوار بهش نرسیده بود و شلوار جین خودش پایش بود. یکی پوتین داشت با شلوار جین و با پیراهن. یکی برعکس. مثلا شلوار پلنگی داشت، پیراهن بهش نداده بودند. لباسها هم یا تنگ بود یا گشاد. کاملا مشخص بود که اینها هرچه نیرو داشتند، از پایگاههاشان جمع کرده بودند و توی خیابان بودند. رییس پلیس پیشگیری که مرا آنجا بردند، اصلا هیچ کاره بود. یعنی انگار بهش گفته بودند تو حق نداری حتا به نیروهای خودت دستوربدهی. پلیس پیشگیری زیرنظر اطلاعات بود که بعدا به من گفتند تو را اطلاعات گرفته. یکسری از بچهها را پلیس امنیت میگرفت، یکسری را بچههای اطلاعات، آنهایی را که امنیت میگرفت میبردند پلیس امنیت میدان نیلوفر و آنهایی که اطلاعات میگرفت، پخش میشدند و هرجایی که جا داشتند اینها را میبردند. در همان میدان انقلاب یک کوچهی خیلی باریک هست، انتهای کوچه پلیس پیشگیری است. یک جای خیلی بزرگی است. از همان ابتدای کوچهی باریک یک زنجیرهای تشکیل شده بود تا خود سالن پلیس پیشگیری، دو طرف تونل درست کرده بودند که هر کسی را میگرفتند و از این تونل رد میشد نفر اول با باتوم میزد تا آخرین نفری که آنجا ایستاده بود. بیشتر پسرها را میزدند. دخترها را کمتر میزدند. یعنی طوری بود که پسرها از سر و صورتشان خونابه میریخت. تمام تنشان خونی بود. صورتهاشان هم خون بود. اصلا قابل شناسایی نبودند که مثلا من نگاه بکنم ببینم برادرم توی اینها هست یا نیست. همهی صورت خونی بود و اصلا قابل شناسایی نبود. بعد آنجا خودشان با همدیگر درگیر بودند. نمیدانم کیبا کی، فقط میدانم خودشان باهم درگیر بودند. یک آقایی آمد که خیلی درشت هیکل بود، داد زد گفت بعد از دستگیری هیچ کس حق ندارد اینها را بزند و هر کسی را که ببینم میزند بازداشتاش میکنم. اینجوری که گفت، ده دقیقه اینها کاری نداشتند. آن آقا که رفت یکی دیگر به آنها گفت چرا اینها را همین جوری دارید رد میکنید، میخواهید بهشان خوش بگذرد؟ همه را بزنید. دو سه دفعه این تکرار شد. بعد آن داخل هم که همین طور لباس شخصی بودند و دوربین به گردنشان بود، میگفتند اینها عکاسها و خبرنگارها و روزنامهنگارهای داخلیاند و در حالتهای مختلف از ما عکس میگرفتند. مثلا داشتیم بند کفشمان را باز میکردیم که تحویل بدهیم، حرف میزدیم یا بازجویی میشدیم، اینها پشت سرهم عکس میگرفتند. یعنی اصلا مکث نمیکردند. هر کسی داخل میشد از او عکس میگرفتند.
شنبه (سیام خرداد) ساعت یک جلو انتشارات جنگل تو انقلاب. من از ماشین پیاده شدم. داشتم کولهپشتیام را میانداختم و میخواستم کرایه را حساب کنم، همانجا یک لباس شخصی دستم را از پشت گرفت، یکنفر هم بود، از پشت به دستم دستبند زد، بدون هیچ توضیحی. من هم که حرف زدم فقط فحش داد. این آقا با فاصله با من راه میرفت یعنی یک جوری بود که همه مردم من را که نگاه میکردند انگار من دستبند به دست فرار کردم و دارم تنهایی راه میروم، این قدر با فاصله از من راه میآمد. دوتا آقای دیگر، دو پسر خیلی جوان، که خیلی شبیه خودمان بودند و نه آن طرفی، دو طرف من ایستاده بودند خیلی آرام به من گفتند، خانم! تو سروصدا نکن، تو کوچه باریک که رسیدی، ما تو را فراری میدهیم. اما وقتی به یک کوچه باریکی رسیدیم که محل پلیس پیشگیری تهران است، همان دو نفر من را هل دادند و گفتند حالا بروگمشو. یعنی آن دو نفر هم با آن آقا بودند. با این که تیپشان از خود ما بود و مچبند سبز داشتند و موهای ژلزده و صورت تیغشده.
masoole tamame in koshtara va behamrikhtegiha yek nafar bishtar nist: kamenei..vaghean dar in entekhabat khodesho,chehreye aslisho neshoon dad behame,,ye adame dictador,birahm,biadab,va vaghean kondzehn ke be hich cizi fekr nemikone bejoz nefrat as gharb!! mardome keshvar zarrei barash ahamiat nadaran.ey kash bejaye dastesh,saresho as dast dade bood hamoon salha
bache ha ingad kond zehn shodin ke nemifahmin hame mobile daran va tagriban hame mobile ha doorbin daran
taze filma 3 tan bara oonai ke fagat 1 filmo didan
doost dare vatan jan ba in harfet kole shohadaye 8 sal defaye mogadaso bordi zire soal
aragam mosalmoone
pas mam mosalmoonim
pas dar rahe khoda koshte nashodan shahid nistan
afarin che estedlale khoobi
این حرفها چه مفهومی داره ، یعنی اگه یک به ظاهر مسلمون تفنگ رو گرفت رو شقیقه ناموست واستا نگاش کن ؟ یعنی کسی که از کشورش (که ناموسشه) دفاع کنه شهید نیست؟
این خانم کشته شده ، و این معلومه ، اما این بدبخت که طرفدار کسی نبوده ، باور کنید اگر خودش بود اندازه شما این موضوع رو به حک.مت نمی بست.
اول به خانم آقا سلطان شهید گفته نمی شه شهید اونه که در راه خدا واسلام کشته بشه نه رودر روی اسلام بعد این خانم دست همانهایی کشته شده که دست نشانده انگلیس هستند وبعد از سالها بر می گردند وتو صحنه قتل این خانم ادعا می کنند کمکش کردند واون حرفهای چرند پرند را می زنند یعنی همین آقای دکتر چه معلوم که خودش نکرده باشه بسیج اگر قرار بود کسی را بکشه تو صحنه درگیری می کشت نه دور از صحنه درگیری اون هم تو خیابون خلوت که هیچ درگیری نیست شماهای هم که این چرندیات را باور کردید رو احساساتتون حرف می زنید بگم که واقعا احمقید یکم فکر کنید بعد حرف بزنید قاتل این خانم کسی که از لحظه پیاده شدنش تا جون دادنش از او فیلم گرفته وفرستاده تلویزیون بیگانه
همه شما غلت کاری می کنید قربون خامنه ای شد ید شما لیاقت این کشور آّزاد وواین رهبر را ندارید شما که آزادی می خواهید چارش یک بلیط رفت بدون بر گشت به آمریکاست هری
تو خودت قربونش برو هم ما رو راحت کن هم خودت رو
ایران سرزمین ماست ما صاحبان اصلی این خاکیم
شمایید که اینجا اجاره نشینین
اصلا چه معلوم که شخصی که به این خانم شلیک کرده بسیجی بوده و از منافقین نبوده تا با این عمل قصد خراب کردن دولت را داشته است
بچه ها به نظر من بحث بی فایده است
هیچکس نظر کس دیگه ای رو قبول نمی کنه (چون نمی خواد قبول کنه)
پس ما فقط وقتمون رو تلف می کنیم
در این ماه اتفاقات مهمی رخ داد که باعث شد تعدادی از شخصیت های کشور از چیزی که قبلا بودند، خواسته و ناخواسته تبدیل به چیزی بشوند که نبودند. سید محمد خاتمی: یک فیلسوف اصلاح طلب که همه بخاطر او به موسوی رای دادند، تبدیل شد به یک فیلسوف اصلاح طلب که همه بخاطر موسوی دوستش دارند. مهدی کروبی: یک نامزد لر شجاع که اصلاح طلب بود، تبدیل شد به رئیس دیده بان حقوق بشر و رئیس سازمان زنان ایران و پس از انتخابات در شلوغی خیابانها گم شد. محسن رضایی: یک سردار متخصص استراتژی و کارشناس فدرالیسم که در عرض 24 ساعت تبدیل به قهرمان ملی شد و آنچنان مورد توجه قرار گرفت که یادش رفت قبل از انتخابات انصراف بدهد، در نتیجه بعد از انتخابات از قهرمانی ملی اعلام انصراف کرده و سالم به پایگاه خود بازگشت. محمود احمدی نژاد: یک قهرمان بین المللی در عرصه خارجی و یک رئیس جمهور بدنام بی عرضه در عرصه داخلی که در عرض یک هفته تبدیل به یک جنایتکار جنگی در عرصه جهانی و یک کودتاچی بدنام بی عرضه دروغگو در عرصه داخلی شد. اکبر هاشمی رفسنجانی: یک سوپرمن که قرار بود وارد اتاقش بشود و کت و شلوارش را دربیاورد و به نجات همه بپردازد، وی وارد اتاق شد و با گذشت سه هفته هنوز از آن خارج نشده است. اکبر ناطق نوری: یک رئیس دفتر رهبری که از سوی یک نامزد محبوب رهبری متهم به فساد مالی شد. وی از آن تاریخ از خانه خارج شده و هنوز مراجعه نکرده است. علی لاریجانی: شخصیت هشتم حکومت جمهوری اسلامی که به دلیل حذف نابهنگام پنج شخصیت دیگر، تبدیل به شخصیت سوم حکومت شد. وی در حالی که داشت می دوید از همه تندروها عقب ماند و به مدت یک هفته تبدیل به یک شخصیت میانه رو شد. محمد علی ابطحی: یک شخصیت روحانی اینترنتی دوست داشتنی میانه رو و معتدل که به دلیل انقلابیگری دیگران دستگیر و از صحنه مبارزات دیلیت شد. عطاء الله مهاجرانی: راست ترین نیروی اپوزیسیون در طول تاریخ که قرار بود چپ ترین نیروی پوزیسیون بعدی بشود، ولی در اثر یک تصادف نابهنگام تبدیل به رهبر معترضین شد. شیرین عبادی: مهم ترین شخصیت بین المللی ایرانی که اخیرا متوجه شده است انتخاباتی در ایران صورت گرفته است. محسن مخملباف: یک فیلمساز معتبر بین المللی که بیست سال از سیاست جدا شد و از ده روز قبل، روزی یک سال عقب ماندگی اش را جبران می کند. غلامحسین کرباسچی: یک شهردار اسبق که ده سال مشغول زیباسازی شهر تهران بود و بشکلی موفقیت آمیز همین پروژه زیباسازی را در مورد شیخ اصلاحات انجام داد و او را از یک کوهستان بی آب و علف تبدیل به یک چشم انداز دیدنی کرده و مجددا به همین اتهام زندانی شد. صادق محصولی: یک وزیر میلیاردر که به دلیل عدم آشنایی با مقدمات ریاضیات حاصل جمع اعداد را قبل از انجام چهار عمل اصلی به عنوان نتیجه انتخابات اعلام کرد. او ترجیح داد به جای چهار عمل اصلی ریاضی( منها، جمع، ضرب و تقسیم) از چهار عمل اصلی فیزیکی( زدن، انداختن، سقوط و شتاب دادن) استفاده کند. فاطمه رجبی: همسر سخنگوی دولت که تا یک ماه قبل کسانی را که به طرف صاحبش حمله می کردند گاز می گرفت، وی در ماه گذشته اصولا گاز می گیرد، دلیل خاصی هم ندارد. میرحسین موسوی: یک نخست وزیر سابق که بیست سال نقاشی می کرد و حرف نزد، نزد، نزد، نزد، نزد، نزد، اممممما حالا که آمد حرف بزند، آی زد!!!! سید علی خامنه ای: یک رهبر متوسط و معمولی که هیچ وقت نه خیلی چپ زده بود نه خیلی راست، نه خیلی کند رفته بود، نه خیلی تند، نه خیلی مورد توجه بود، نه خیلی مورد بی احترامی، و سرانجام تصمیم گرفت حرف آخرش را بزند، اما دستپاچه شد و آخرین حرفش را زد. حزب الله: گروهی از آدمهایی که پیراهنشان را روی شلوارشان می انداختند و به مردم اخم می کردند، سرانجام آنان دست شان را زیر پیراهن شان بردند و اسلحه های شان را کشیدند. مردم ایران: هفتاد میلیون نفر که سی سال بود رفته بودند توی خانه و بیرون نمی آمدند، حالا سی روز است که از خانه بیرون آمدند و دیگر توی خانه نمی روند.
در تمام کودتاهای دنيا و در کودتای فعلی ايران، «ترس» و ايجاد رُعب و هراس و وحشت عمومی، بُرنده ترين و اصلی ترين «سلاح» کودتاچيان است. کودتاچيان با تهديد مردم و فعالان به «برخوردهای بيرحمانه» و با دستگيريهای فلـّه ای و گشودن آتش به سوی مردم، سعی می کنند در قدم اول، اعتراضات مردمی را سرکوب کنند و مردم را در خانه هايشان نگهدارند. و بعد از اين مرحله، قدمهای دوم و سوم را تا «تثبيت کامل» حکومت خود بر ميدارند.
سخنان تهديدآميز مقامات نظام در همين راستاست. سخنان رهبری و احمدخاتمی در نمازجمعه های تهران، تهديدهای وزير اطلاعات و مقامات قوه قضائيه به «برخوردهای بيرحمانه با معترضان که باعث عبرت ديگران شود!» صرفا» برای ترساندن مردم از ادامه اعتراضات و «خانه نشين کردن مردم»است. کودتاچيان می دانند قدرت مقابله با همه مردم را ندارند و از هر راهی برای حبس کردن مردم در خانه ها استفاده می کنند. در اين راه از شايعات و اخبار وحشی گری خود هم استفاده می کنند. مثلا» شايع می کنند «حکم تير» داريم! «زندانهای مخوف» تدارک ديده ايم! به زودی عده ای را اعدام می کنيم! و حتی برای ايجاد وحشت بيشتر، خبرهای جنايات خود را هم «منتشر» می کنند. اينطور مردم را ترسانده و موقتا» در خانه ها حبس می کنند. در قدم بعد به حبس و بازداشت و سربه نيست کردن چهره های محبوب مردم می پردازند و با ترس و رُعب و وحشت، «آرامش گورستانی» در کشور حاکم می کنند تا دولت کودتايی خود را «مستقر» و مسلط نمايند.
«بزرگترين اشتباه مردم» ترسيدن از کودتاچيان و در خانه ماندن است. زيرا وقتی دولت کودتا «استقرار» پيدا کند، دامنه دستگيريها و حکومت نظامی و حذف مخالفان گسترده تر می شود و مثل حکومتهای سرکوبگر صدام حسين و پينوشه «قوام و تسلط» پيدا می کنند و جنايات و ظلمهای وسيع تری خواهند کرد. گورهای دسته جمعی که بعد از سرنگونی دولت صدام حسين در عراق پيدا شدند، گواه اين است که کشتن و حذف مخالفان صدام، دامنه دارتر از آن چيزی بود که مردم عراق حتی تصّورش را می کردند.. آدم ربايی های بعد از کودتا و مرگهای دسته جمعی، بعد از «استقرار دولت کودتا» انجام می شود و مردم نبايد بگذارند به هيچ قيمتی، دولت کودتا مسلط و مستقر شود.
ترس مردم از کودتاچيان و «خانه نشينی» و فروکش کردن اعتراضها، فقط راه را برای کودتاچيان راحت و هموار می کند تا قدرت غيرمشروع خود را مستقر کنند و سپس به «تسويه دسته جمعی» مخالفان تحت عنوان «عامل خارجی» و «جاسوس» و «برانداز» و «فريب خورده» اقدام می پردازند. در آن تسويه خونين، بزرگ و کوچک، دانش آموز و دانشجو و فعال سياسی و مرجع تقليد را جدا نمی کنند و «يکبار برای هميشه» هر احتمالی برای شکل گيری دوباره مخالفان خود را از بين می برند. «ترس» سلاح اصلی کودتاچيان است و آنها با ايجاد وحشت، بر سرنوشت مردم مسلط می شوند. و در مرحله بعد، «تسويه خونينی» انجام خواهند داد که مقابله با آن برای مردم، بسيار پرهزينه تر از اعتراضات فعلی خواهد بود.
نبايد بگذاريم «ترس از مرگ»، ما را امروز در خانه هايمان حبس کند، ولی «فردا» ما و فرزندانمان را در دامان همين جلادانی بيندازد که «مستقر تر» شده اند و آن وقت ديگر هيچکس «گريزی» از تيغ خونخوارشان نخواهد داشت. ترديد نکنيم که اعتراضات امروز ما «کم هزينه تر» از «تسويه خونين» فرداست. «سلاح وحشت» را از کودتاچيان پس بگيريم و آنان را «خلع سلاح» کنيم. وگرنه اگر هم زنده مان بگذارند، بايد عمری «زير سايه وحشت» آنها زندگی کنيم. نمی دانم آن نوع زندگی ذليلانه و وحشتبار، اصلا» «زندگی» هست يا نه؟ و آيا ارزشی دارد؟
گاهی بايد برای «حفظ زندگی»، با «مرگ» چهره به چهره شد و از آن نترسيد.
fekr konam dg khabari az aghaye «YA Hossein» nist!!!???benazare man ba ye esme dg dare miad pm mizare…be nazare man sharm mikone biad nazar bezare,ama torokhoda mardom bikhial nashid,haghe khodemoono begirim felan ke aghaye khameneijoone basijia kam ovordan…!!!??ma tanha nistim balke KHODAVAND yar ma hast…..be omide didare irani sarsabzo shado sar zende va ba eftekhar dar ayandei nazdik….va beomide sarnegooni rezhim